الههالهه، تا این لحظه: 6 سال و 3 ماه و 22 روز سن داره
زندگی من و باباییزندگی من و بابایی، تا این لحظه: 9 سال و 5 ماه و 23 روز سن داره

الهه ی ناز من

عید 98

  عکس سفره هفت سین امسالمون البته لازم به ذکره که اول این سفره روی میز عسلی چیده شده بود ولی بعد از چند بار پاتک ناموفق شما من و بابایی تصمیم گرفتیم روی اپن آشپزخونه بچینیمش   و این طوری شد که کنارش هم نتونستیم عکس بگیریم   شیرینی های امسال رو همه رو خودم پختم شیرینی مارمالادی شیرینی نعلی کوکی اسمارتیزی       انشاالله سالی پر از خیر و برکت برای همه مردم باشه ...
25 اسفند 1397

یلدا

بعد از تولدت و عکاسی من و شما و بابایی رفتیم کرج بابایی نتونست برای شب یلدا پیش ما بمونه و مجبور شد برگرده اینم عکسای شب یلدا خونه مامان بزرگ من     اینم لباسی که یک روزه با مامان جون رفتیم پارچه شو خریدیم و دوختمش           اینم کرسی ساده و صمیمی خونه مادربزرگ     این پف پفی ها و چیز کیک هندونه ای هم کار من بود     ...
1 دی 1397

آتلیه یکسالگی

سلام عزیزم روز 25 آذر رفتیم آتلیه که برای تولد یکسالگیت ازت عکس بگیریم با اینکه بار اولت بود ولی بازم به نظرم خوب همکاری میکردی                     چون برای دندونیت فرصتش پیش نیومد که بریم عکاسی من این بار لباسای دندونیت رو هم آوردم که یه عکسم با تم دندونیت داشته باشی       ...
25 آذر 1397

تولد یکسالگی الهه با تم رنگین کمونی قسمت دوم

اینم عکسای دختر گلم با مهمون ها   یه عکس سه نفری با یه دنیا عشق   و اینم بقیه ی عکس ها                     وقتی به هیچ عنوان راضی نمیشدی شمع رو فوت کنی و آخرش هم وقتی نصف شمع آب شد بچه ها همه با هم فوت کردن   واقعا جای مامان و بابا و داداشم خالی بود البته به خاطر دوری راه واقعا نمیشد خودشون رو برسونن ایشالا سال دیگه بتونن توی تولدت باشن     و این هم کادوهایی که مهمون های عزیزمون زحمتش رو کشیدن واقعا ازشون ممنونم     ...
19 آذر 1397

تولد یکسالگی الهه با تم رنگین کمان قسمت اول

سلام رنگین کمان زندگی من تولدت مبارکمون باشه قشنگ ترین دختر دنیا تویی که با اومدنت رنگین کمون زیبایی ها رو به خونه و زندگی من و بابایی آوردی   اینم عکسای تولد البته همه ی این عکسا رو دختر عموها و زن عمو هات گرفتن عزیزم واقعا ازشون ممنونم خودم انقدر سرم شلوغ بود که به عکاسی نرسیدم   اول بریم سراغ سالاد ها و دسر سالاد رنگین کمونی         اینم دسر که من توی یه ظرف بزرگ ژله ی هفت لایه رنگین کمونی درست کردم و بعد برشش دادم که سرو کردنش راحت تر باشه             اینم از کیک خوشمزه ات که واقعا دست آ...
19 آذر 1397

در تدارک تولد یکسالگی

سلام سلام من سخت مشغول درست کردن و آماده سازی تم تولدت هستم عزیزم همونطور که قبلا هم قولش رو دادم دلم میخواست تولدت به نسبت جشن دندونیت مجلل تر و جذاب تر باشه برای تولدت تم رنگین کمون رو انتخاب کردم از طرفی هم دلم نمیخواست همه چیز رو آماده بگیرم برای همین فقط به لیوان و بشقاب و طرف پاپ کرن آماده بسنده کردم و بقیه چیزا رو خودم برات درست کردم عزیزم           و البته در حال دوخت لباست و همینطور ساخت تل سرت هم هستم . . .   ...
20 آبان 1397

جشن دندونی الهه ناز من

عزیز دل مامان سلام مامان باز اومد با کلی تاخیر خوشبختانه جشن دندونیت 5 مهر به خوبی و خوشی برگزار شد و همه چیز باب میلم بود خیلی نخواستم شلوغ باشه چون هم تو خسته میشدی هم فکر نمیکنم برای جشن دندونی نیاز باشه که خیلی سور و سات مفصلی باشه ایشالا تدارکات مفصل بمونه برای تولدت گل نازم   اینا عکسای تزیینات خونه س                     اینم تزیینات غذاها و خوراکی ها             الی داره دو دندون قند میخوره از قندون بفرمایید نوش جون ...
5 مهر 1397

کلی تغییرات کوچیک و بزرگ برای الهه ی من

الهه ی ناز من اول از همه ببخشید که خیلی وقته که نتونستم این جا رو آپدیت کنم عزیز دلم این مدت خیلی درگیر تو بودم هم چهار دست و پا راه رفتن رو یاد گرفتی هم میتونی با دست گرفتن به مبل یا پشتی ها روی پاهای خودت وایسی و منم کلی قربون صدقه ت میرم     و یه چیز دیگه عسل مامان سه چها روزی میشد که خیلی بی قرار بودی و همش نق میزدی و خوابت کم شده بود من اصلا نفهمیدم علتش چیه تا اینکه دیروز با لیوان بهت آب دادم و حس کردم لیوان تق صدا میده وقتی خوب دقت کردم دیدم آره    وقتی لیوان میخوره به لثه ت تق صدا میده دستامو شستم و به لثه ت کشیدم و دیدم بله یه دندون کوچولو و خوشگل در اومده واااااااای...
17 شهريور 1397

روز دختر مبارک

هر چند تا قبل از بچه دار شدنم به اين مسئله جور ديگری نگاه ميکردم اما حالا که فکرش را ميکنم میبینم همیشه دلم می خواسته یک دختر داشته باشم... دختری با موهای بلندِ مشکی و چشم های درشتِ خندان، اسمش را ميگذاشتم "گیسو" و هر وقت دلم آشوب بود مینشاندمش روی زانوهايم و گیس هایش را میبافتم تا قلبم آرام بگیرد. حالا که فکرش را میکنم میبینم دلم ميخواهد "باران" هم داشته باشم   دختری لاغر و قد بلند که با صدایی مخملی برایم شعر بخواند. یک دختر تپل و مهربان با گونه های سرخ و گرد هم میخواهم اسمش را بگذارم "آلما" و موهایش را با شامپوی سیب بشویم تا حسودیِ موهای طلاییِ خواهرش "گندم" را نکند.. آدم برای د...
24 تير 1397
1