الههالهه، تا این لحظه: 6 سال و 3 ماه و 22 روز سن داره
زندگی من و باباییزندگی من و بابایی، تا این لحظه: 9 سال و 5 ماه و 23 روز سن داره

الهه ی ناز من

عروسی روستا

واقعا که عروسی هایی که توی روستا گرفته میشن مخصوصا توی فصل بهار یه جور خاصی به آدم کیف میدن مثل عروسی یکی از فامیل های بابایی که توی روستا عروسیشون رو گرفته بودن هوای بهاری و تازه حسابی روح آدمو جلا میداد               ...
22 فروردين 1398

یلدا

بعد از تولدت و عکاسی من و شما و بابایی رفتیم کرج بابایی نتونست برای شب یلدا پیش ما بمونه و مجبور شد برگرده اینم عکسای شب یلدا خونه مامان بزرگ من     اینم لباسی که یک روزه با مامان جون رفتیم پارچه شو خریدیم و دوختمش           اینم کرسی ساده و صمیمی خونه مادربزرگ     این پف پفی ها و چیز کیک هندونه ای هم کار من بود     ...
1 دی 1397

آتلیه یکسالگی

سلام عزیزم روز 25 آذر رفتیم آتلیه که برای تولد یکسالگیت ازت عکس بگیریم با اینکه بار اولت بود ولی بازم به نظرم خوب همکاری میکردی                     چون برای دندونیت فرصتش پیش نیومد که بریم عکاسی من این بار لباسای دندونیت رو هم آوردم که یه عکسم با تم دندونیت داشته باشی       ...
25 آذر 1397

تولد یکسالگی الهه با تم رنگین کمونی قسمت دوم

اینم عکسای دختر گلم با مهمون ها   یه عکس سه نفری با یه دنیا عشق   و اینم بقیه ی عکس ها                     وقتی به هیچ عنوان راضی نمیشدی شمع رو فوت کنی و آخرش هم وقتی نصف شمع آب شد بچه ها همه با هم فوت کردن   واقعا جای مامان و بابا و داداشم خالی بود البته به خاطر دوری راه واقعا نمیشد خودشون رو برسونن ایشالا سال دیگه بتونن توی تولدت باشن     و این هم کادوهایی که مهمون های عزیزمون زحمتش رو کشیدن واقعا ازشون ممنونم     ...
19 آذر 1397

جشن دندونی الهه ناز من

عزیز دل مامان سلام مامان باز اومد با کلی تاخیر خوشبختانه جشن دندونیت 5 مهر به خوبی و خوشی برگزار شد و همه چیز باب میلم بود خیلی نخواستم شلوغ باشه چون هم تو خسته میشدی هم فکر نمیکنم برای جشن دندونی نیاز باشه که خیلی سور و سات مفصلی باشه ایشالا تدارکات مفصل بمونه برای تولدت گل نازم   اینا عکسای تزیینات خونه س                     اینم تزیینات غذاها و خوراکی ها             الی داره دو دندون قند میخوره از قندون بفرمایید نوش جون ...
5 مهر 1397

تولد یک سالگی ساغر دختر عمه ی مامان با تم کفشدوزک 7 تیر

تولد ساغر 5 تیر بود ولی چون عمه سعیده شیفت بود 6 تیر برگزار شد این اولین بار بود که تو میرفتی تولد خییییلی ذوق کرده بودی و با دست و جیغ بچه ها توام جیغ میزدی و میخندیدی   خلاصه که حسابی خوش گذشت البته جای بابایی واقعا خالی بود.  چون منو شما موندیم کرج و بابا 29 خرداد برگشت  چون دیگه مرخصی نداشت. در ضمن لباسای خودمون و لباس ساغر و غزل کار من بود. اینم عکسای شب تولد     ایشالا که صد ساله شی ساغر خانوم خوشگل ...
7 تير 1397

دخترانه

دختر، زودتر راه می رود زودتر به تکلم می افتد زودتر به سن تکلیف می رسد اصلا انگار از همان اول، عجله دارد انگار هیچ وقت برای خودش وقت ندارد حتی بازی هایش، رنگ و بوی جان بخشیدن دارد چنان معصومانه عروسکش را در آغوش می فشارد؛ گویی سال هاست طعم شیرین مادری را چشیده است. دختر بودن یعنی همیشه عجله داشتن برای رساندن محبت به دستان دیگران دختر که باشی مهربانی ات دست خودت نیست خوب می شوی حتی با آنان که چندان با تو خوب نبوده اند دل رحم می شوی؛ حتی در مقابل آنهایی که چندان رحمی به تو نداشته اند دختر که باشی زود می رنجی، زود می بخشی، زود می گریی، زود می خندی تو مامورِ احساس، روی زمین هستی! بی تو و بازیگوشی هایت جهان می میرد دختر جان!  ...
6 خرداد 1397

عروسی پسر دایی مامان

عزیز دلم 12 و 13 اردیبهشت عروسی آرمان پسر دایی من بود و من و شما برای اولین بار توی یه عروسی باهم شرکت کردیم برای همین دلم میخواست خیلی خاص باشه پس تصمیم گرفتم که لباس هامون ست باشن برای شب حنابندون یعنی چهار شنبه شب از اونجایی که پارچه لباس خودم خیییلی سنگین و کلفت بود یه پارچه دیگه برای تو گرفتم ولی همرنگ لباس خودم یعنی مشکی و طلایی  برای شب عروسی هم از پارچه ای که برای خودم لباس کردی سقزی دوخته بودم موند و برای شما یه پیراهن دوختم که پارچه ش ترکیب سفید و کالباسیه    واقعا بهت میومد نازگل مامان دیگه حسابی توی جمع معلوم بودیم و همه عاشق تو شده بودن مخصوصا که توهم حسابی خوش اخلاق شده بودی و توی بغل ...
14 ارديبهشت 1397
1