الههالهه، تا این لحظه: 6 سال و 4 ماه و 19 روز سن داره
زندگی من و باباییزندگی من و بابایی، تا این لحظه: 9 سال و 6 ماه و 20 روز سن داره

الهه ی ناز من

یلدا

بعد از تولدت و عکاسی من و شما و بابایی رفتیم کرج بابایی نتونست برای شب یلدا پیش ما بمونه و مجبور شد برگرده اینم عکسای شب یلدا خونه مامان بزرگ من     اینم لباسی که یک روزه با مامان جون رفتیم پارچه شو خریدیم و دوختمش           اینم کرسی ساده و صمیمی خونه مادربزرگ     این پف پفی ها و چیز کیک هندونه ای هم کار من بود     ...
1 دی 1397

تولد یکسالگی الهه با تم رنگین کمونی قسمت دوم

اینم عکسای دختر گلم با مهمون ها   یه عکس سه نفری با یه دنیا عشق   و اینم بقیه ی عکس ها                     وقتی به هیچ عنوان راضی نمیشدی شمع رو فوت کنی و آخرش هم وقتی نصف شمع آب شد بچه ها همه با هم فوت کردن   واقعا جای مامان و بابا و داداشم خالی بود البته به خاطر دوری راه واقعا نمیشد خودشون رو برسونن ایشالا سال دیگه بتونن توی تولدت باشن     و این هم کادوهایی که مهمون های عزیزمون زحمتش رو کشیدن واقعا ازشون ممنونم     ...
19 آذر 1397

جشن دندونی الهه ناز من

عزیز دل مامان سلام مامان باز اومد با کلی تاخیر خوشبختانه جشن دندونیت 5 مهر به خوبی و خوشی برگزار شد و همه چیز باب میلم بود خیلی نخواستم شلوغ باشه چون هم تو خسته میشدی هم فکر نمیکنم برای جشن دندونی نیاز باشه که خیلی سور و سات مفصلی باشه ایشالا تدارکات مفصل بمونه برای تولدت گل نازم   اینا عکسای تزیینات خونه س                     اینم تزیینات غذاها و خوراکی ها             الی داره دو دندون قند میخوره از قندون بفرمایید نوش جون ...
5 مهر 1397

تولد یک سالگی ساغر دختر عمه ی مامان با تم کفشدوزک 7 تیر

تولد ساغر 5 تیر بود ولی چون عمه سعیده شیفت بود 6 تیر برگزار شد این اولین بار بود که تو میرفتی تولد خییییلی ذوق کرده بودی و با دست و جیغ بچه ها توام جیغ میزدی و میخندیدی   خلاصه که حسابی خوش گذشت البته جای بابایی واقعا خالی بود.  چون منو شما موندیم کرج و بابا 29 خرداد برگشت  چون دیگه مرخصی نداشت. در ضمن لباسای خودمون و لباس ساغر و غزل کار من بود. اینم عکسای شب تولد     ایشالا که صد ساله شی ساغر خانوم خوشگل ...
7 تير 1397

عروسی پسر دایی مامان

عزیز دلم 12 و 13 اردیبهشت عروسی آرمان پسر دایی من بود و من و شما برای اولین بار توی یه عروسی باهم شرکت کردیم برای همین دلم میخواست خیلی خاص باشه پس تصمیم گرفتم که لباس هامون ست باشن برای شب حنابندون یعنی چهار شنبه شب از اونجایی که پارچه لباس خودم خیییلی سنگین و کلفت بود یه پارچه دیگه برای تو گرفتم ولی همرنگ لباس خودم یعنی مشکی و طلایی  برای شب عروسی هم از پارچه ای که برای خودم لباس کردی سقزی دوخته بودم موند و برای شما یه پیراهن دوختم که پارچه ش ترکیب سفید و کالباسیه    واقعا بهت میومد نازگل مامان دیگه حسابی توی جمع معلوم بودیم و همه عاشق تو شده بودن مخصوصا که توهم حسابی خوش اخلاق شده بودی و توی بغل ...
14 ارديبهشت 1397
1