عروسی پسر دایی مامان
عزیز دلم 12 و 13 اردیبهشت عروسی آرمان پسر دایی من بود و من و شما برای اولین بار توی یه عروسی باهم شرکت کردیم
برای همین دلم میخواست خیلی خاص باشه
پس تصمیم گرفتم که لباس هامون ست باشن
برای شب حنابندون یعنی چهار شنبه شب از اونجایی که پارچه لباس خودم خیییلی سنگین و کلفت بود یه پارچه دیگه برای تو گرفتم ولی همرنگ لباس خودم یعنی مشکی و طلایی
برای شب عروسی هم از پارچه ای که برای خودم لباس کردی سقزی دوخته بودم موند و برای شما یه پیراهن دوختم که پارچه ش ترکیب سفید و کالباسیه واقعا بهت میومد نازگل مامان
دیگه حسابی توی جمع معلوم بودیم و همه عاشق تو شده بودن
مخصوصا که توهم حسابی خوش اخلاق شده بودی و توی بغل همه میرفتی و گریه نمیکردی
فقط چون هم حنابندون و هم عروسی تا نصفه شب طول کشید یکم سر خوابت نق نق کردی
عکس شب حنابندون
این عکس من و شما و دایی رضا و مامان گلاله س
این جام تو بغل دایی رضایی که حسابی خودتو براش لوس کردی
اینم شب عروسی توی تالاره که من از فرصت استفاده کردم و قبل از اینکه مهمونا بیان و شلوغ بشه و شما خسته بشی کلی باهم عکس گرفتیم
اینم عروس و داماد خوشگلمون که براشون آرزوی خوشبختی میکنم
انشاالله سالیان سال به خوبی و خوشی زندگی کنن